صفحات

۱۳۹۱ مهر ۲۹, شنبه

نامه ای به خدا


سلام بر خدای پر قدرت و توانا و حکیم و عادل و ................................................................................
انگار حال و روزت خوب است و هیچ غم و غصه ای نداری ؟ اما اینجا حال و  روز فرزندانت خوب نیست. خدایا نمی دانم شاید پیر شدی و چشمانت کم سو شده  که هیچ یک از این جنایت ها را نمی بینی! آیا نمی بینی که این همه خون بی گناه بر روی زمین پاکت می ریزد؟؟؟ شاید پاکی زمینت از خون بی گناهان باشد؟چرا هیچکدام از دعاهای  مردم مستجاب نمی شود؟؟؟ چقدر دست دعا بر آسمانت دراز کنیم که صدای مارا بشنوی ؟ شاید دیگر خدا نیستی و قدرت تو را هم همین جلادان و دیکتاتورها ازت گرفته اند؟ یا با پول،  تو را خریده اند؟ شاید تو را به سلولهای انفرادی  برده اند و دستت از دم و دستگاه بارگاهت کوتاه شده است که کاری نمی توانی بکنی؟
هر چه که هست به من یاد دادند که تو بزرگی و قدرتمند وتوانا. تو حکیم و عادلی ، تو خوب را از بد تشخیص می دهی تو تو..............................................................!!!! 
کاری از دست ما بر نمی آید اگر توان تو ما را یاری نکند. خدایا شتاب کن در کمک کردن به ایران و ایرانی که هر چه دیر تر شود خون بی گناهی بیشتر بر زمینت ریخته خواهد شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر